قانون انتشار نوآوری – مدل انتشار نوآوری –  Diffusion of Innovation

اولین گام در تاسیس یک شرکت ( کسب و جدید ) ، تعریف و شناخت “چرایی” وجود برند است.

علت انتخاب کاری که انجام می‌دهید ، چیست ؟

علت وجودی کسب و کارتان چیست ؟

چرا انجام آن مهم است ؟

در خصوص چرایی،  ویدیویی از TED با سخنرانی آقای Simon Sinek وجود دارد تحت Start With Why که گفته می‌شود ، هر رهبر یا مدیری باید پیش از هر چیزی به این سوال پاسخ دهد.

او توضیح می‌دهد که علت اصلی موفقیت بزرگ‌ترین های جهان ( ، آدیداس ، گوگل … ) به خاطر کاری که انجام می‌دهند یا روش انجام آن نیست، بلکه به علت آن است که می‌دانند که چرا این کار را انجام می‌دهند.

 

ترجمه فیلم :

هنگامی که مسائل و اتفاقات بر اساس پیش‌بینی‌ها و انتظارات ما پیش نمیرود، چه توضیحی برایش خواهیم داشت ؟

یا بهتر است بگویم ، هنگامی که بقیه افراد برخلاف همه پیش‌بینی‌ها،  می‌توانند به چیزی را به دست یابند ؛ چه توضیحی برایش داریم ؟

برای نمونه:

  • چرا شرکت اپل این قدر نوآور است؟ سال به سال و هر سال آنها نوآورتر از همه رقبایشان هستند. در حالی که آنها فقط یک شرکت کامپیوتری هستند. درست مثل بقیه. آنها به همان استعدادها، سازمان‌ها، مشاوران، رسانه های مشابه دسترسی دارند که سایرین نیز دارند،  پس چرا متفاوت به نظر می آید؟
  • چرا مارتین لوتر کینگ رهبر جنبش حقوق مدنی شد؟ او تنها کسی نبود که در دوران قبل از حقوق مدنی آمریکا رنج برده بود.و او قطعا تنها سخنران بزرگ روزگارش نبود. چرا او؟
  • چرا برادران رایت توانستند هواپیمای موتوری تحت کنترل انسان را بسازند در حالیکه حتما تیمهای دیگری نیز وجود داشتند که شایسته تر با سرمایه بیشتر بودند، ولی آنان نتوانستند به هواپیمای موتوری با سرنشین دست یابند، و برادران رایت از آنها پیشی گرفتند.

 

حتما چیز دیگری در این میان نقش ایفا میکند ؟!

حدود سه سال و نیم پیش، من کشفی کردم، و این کشف عمیقا نگاه من رو به آنگونه که فکر میکردم دنیا کار میکند تغییر داد، حتی عمیقا نحوه‌ای که من در این دنیا عمل میکردم را تغییر داد.

 متوجه شدم، الگویی وجود دارد.

متوجه شدم، تمام رهبران بزرگ و الهام بخش و همه سازمانها در جهان، چه شرکت اپل Apple ، مارتین لوتر کینگ یا برادران رایت ، همه آنها درست در یک مسیر فکر میکنند، عمل میکنند و ارتباط برقرار میکنند.

و این کاملا در جهت مخالف بقیه است.

پس من تمام سخنان ، رفتار و کردار آنان را مطالعه و تدوین نمودم، و این احتمالا در دنیا ساده ترین نظریه است. و من آن را “دایره طلایی” می نامم.

چرا ؟ چگونه؟ چه چیز ؟

  • این نظریه مختصر توضیح می دهد :  چرا بعضی سازمانها و بعضی رهبران می توانند الهام بخش باشند ، جایی که دیگران نمی‌توانند.

why how what دایره طلایی

اجازه بدهید خیلی سریع این کلمات را تعریف کنم.

تک تک افراد و سازمانها در این سیاره میدانند که چه میکنند ؟ ۱۰۰ درصد.

 برخی میدانند که چگونه آن را انجام میدهند، و این آنچیزی است که ما آن “ارزش آفرینی متفاوت “میگوییم یا شیوه عملکرد منحصر به فرد خود ( USP تان ).

 اما خیلی نادرند افراد یا سازمانهایی که میدانند چرا کاری را که انجام می دهند ، انجام می دهند.

 و با «چرا» منظورم «سود آوری» نیست. سودآوری یک نتیجه است.

همیشه یک نتیجه است. منظورم از «چرا» این است که:

  • تان چیست؟
  •  انگیزه‌تان چیست؟
  • باورتان چیست؟
  • علت و جودی سازمان شما چیست؟

چرا صبح از تختخواب برخواستید؟

و چرا باید به کسی اهمیت بدهید؟

در نتیجه، روش تفکر ما ، روش کار ما ، روش ارتباط برقرار کردن ما از بیرون به درون است. بدیهی است ما از روشن‌ترین مسائل به طرف مبهم ترین می رویم.

اما رهبران الهام بخش، و سازمانهای الهام بخش،صرف نظر از اندازه شان، صرف نظر از صنعت‌شان، همه می اندیشند، عمل می کنند و ارتباط برقرار می کنند از درون به بیرون.

اجازه بدهید برایتان مثالی بزنم.

من از Apple استفاده می‌کنم چون محصولاتش را می‌شود فهمید و همه درکش می‌کنند.

 اگر اپل Apple مانند بقیه شرکتها بود، یک پیام تبلیغاتی آنها چیزی شبیه این میشد:

 “ما کامپیوترهای عالی می سازیم. آنها طراحی زیبایی دارند، کار با آنها آسان است و کاربر پسند هستند. مایلید یکی بخرید؟”

بیشتر ما این گونه ارتباط برقرار می کنیم. اکثر بازاریابی‌ها و خرید و ها به این شیوه انجام می شوند.

 و این شکلی است که اکثر ما فرد به فرد ارتباط برقرار می کنیم.می گوییم چه کار می کنیم، چه چیز ما را از بقیه متمایز مینماید، یا چرا از بقیه بهتر هستیم و در مقابل، از دیگران انتظار یک رفتار داریم، یک خرید، رای دادن، چیزی شبیه این ها.

 این شرکت حقوقی جدید ما است:

ما بهترین وکلا و بزرگترین ها را داریم، و همیشه در مشتریان خود که با ما کار می کنند هستیم.

 این ماشین جدید ماست: مصرف سوخت خوبی دارد، صندلی هایش چرمی است. ماشین ما را بخرید. ولی، این شیوه غیر الهام بخش است.

اما شرکت اپل Apple این گونه می کند. “هر کاری که ما می کنیم، به تغییر وضعیت موجود باور داریم. ما به متفاوت فکر کردن باور داریم.

 روش ما برای به چالش کشیدن وضعیت موجود، ساختن محصولاتی با طراحی زیبا است، ساده برای استفاده و کاربرپسند.

این گونه است که ما کامپیوترهای عالی می سازیم. مایلید یکی بخرید؟”

کاملا متفاوت، مگر نه؟

شما الان حاضرید از من یک کامپیوتر بخرید. من فقط ترتیب اطلاعات را برعکس کردم. این به ما ثابت مینماید که مردم کار شما را نمی خرند ؛ مردم دلیل کار شما را می خرند.

“برای مردم مهم نیست که چه کاری می کنید”، بلکه برای آنها مهم است که “چرا آن کار را می کنید”.

این موضوع توضیح می‌دهد که چرا هر فرد حاضر در این اتاق خیلی راحت از Apple یک کامپیوتر می خرد.

 ولی غیر از آن، ما خیلی راحت یک دستگاه پخش کننده ام پی تری MP3 یا یک تلفن از Apple می خریم، یا دستگاه ضبط تصاویر تلویزیون از Apple می خریم.

ولی، همان طور که گفتم، Apple فقط یک شرکت کامپیوتری است. هیچ چیزی نیست که آنها را متمایز کند از لحاظ ساختار با رقبایشان.

تمام رقبای آنها همه به یک اندازه شایستگی تولید همه این محصولات را دارند. در واقع، آنها سعی هم کردند این کار را بکنند.

  • چندین سال پیش، شرکت Gateway تلویزیونهای مسطح را ساخت. آنها به وضوح شایستگی ساخت تلویزیون‌های مسطح را داشتند. آنها سالها مانیتورهای مسطح میساختند. اما هیچ کس از آنها نخرید.
  • شرکت Dell پخش‌کننده MP3 و کامپیوتردستی PDA را به بازار آورد، این شرکت محصولات با کیفیتی می‌سازد، و میتواند محصولاتی با طراحی کاملا درست بسازد — اما هیچ کس از آنها نخرید.

در واقع، حالا که در موردش صحبت می‌کنم، حتی نمی‌توانیم فکرش را هم بکنم که از شرکت Dell پخش کننده MP3 بخرم.

چرا بخواهید از یک شرکت کامپیوتری یک پخش کننده MP3 بخرید؟ اما ما این کار را هر روز می کنیم. مردم کاری که کرده‌اید را نمی‌خرند؛ مردم دلیل کارتان را می خرند. هدف تجارت کردن با افرادی است که به آنچه شما باور دارید، باور دارند.

هیچ کدام از آنچه که به شما می گویم نظر شخصی من نیست. این ها همه در حوزه زیست شناسی هستند.

 نه روانشناسی، زیست شناسی. اگر به یک مقطع از مغز انسان نگاه کنید، از بالا به پایین، می بینید که مغز انسان در حقیقت تقسیم شده به سه قسمت عمده که کاملا با دایره طلایی همخوانی دارد.

 جدید ترین مغز، مغز گونه انسانی ما، نئوکورتکست مغز ما با سطح « چگونگی » مربوط است.

نئوکورتکست مسئول تمامی افکار منطقی ، تحلیلی و زبان است.

 دو قسمت داخلی مغز تشکیل دهنده مغز زیرین ماست، و مغز زیرین ما مسئول همه احساسات ما، مانند اعتماد و وفاداری. همینطور مسئول تمامی رفتارهای انسانی است، همه تصمیم گیری‌ها، و هیچ ظرفیتی برای زبان ندارد.

به عبارت دیگر، هنگامی از بیرون به درون ارتباط برقرار می کنیم، بله، مردم می‌توانند مقدار گسترده‌ای از اطلاعات پیچیده را بفهمند مثل قابلیت‌ها، مزایا، واقعیات و ارقام.

اما اینها برانگیزاننده رفتار نیستند. وقتی ما قادریم از درون به بیرون ارتباط برقرار کنیم، مستقیما با آن قسمت از مغز ارتباط برقرار می کنیم که کنترل کننده رفتار است، و سپس اجازه می دهیم که مردم آن را با چیزهای ملموسی که می‌گوییم و انجام می‌دهیم ، مقایسه و بررسی منطقی نمایند.

این آنجاییست که تصمیمات دلی از آن می‌آید.

می دونین، بعضی وقتها شما به بعضی افراد همه واقعیات و ارقام را ارائه می کنید، و آنها می گویند، « ما می دونیم که همه واقعیات و جزئیات چی میگن، اما حس خوبی به ما نمیده».

 چرا ما از این فعل استفاده می کنیم، این «حس» خوبی به ما نمیده؟

چون قسمتی از مغز که تصمیم گیری را کنترل می کند زبان رو کنترل نمی‌کند.

و بهترین شکلی که می توانیم جمعش کنیم این است که: « نمی دونم. حس خوبی نمیده یا حس خوبی بهش ندارم ».

یا بعضی وقتها می گویید که دنبال دل خود رفته‌اید، یا روحتان شما را به جلو می برد. خب من دوست ندارم که این تصور شما را خراب کنم اما اینها دل و روح نیست که این رفتار ها را کنترل می کنند.

همه اینها در مغز میانی ما اتفاق می افتد، قسمتی از مغز که کنترل کننده تصمیم گیری است و نه زبان.

اما اگر شما دلیل کاری را که انجام می دهید را نمیدانید، و مردم به دلیل انجام کاری شما میکنید ، واکنش نشان میدهند، چطور می توانید مردم را وادارید که به شما رای بدهند، یا از شما چیزی را بخرند، یا مهمتر اینکه وفادار باشند و بخواهند که بخشی از آنچه که شما انجام می دهید باشند.

 تکرار می کنم، هدف این نیست که أنچه که دارید را به کسانی که به آن احتیاج دارند بفروشید، هدف این است که به کسانی که به آنچه شما باور دارید، باور دارند بفروشید.

هدف تنها استخدام کسانی نیست که به کار نیاز دارند، هدف این است که کسانی را استخدام کنید که به آنچه شما باور دارید، باور داشته باشند.

 من همیشه این را می‌گم :

اگر شما افرادی را استخدام کنید ” فقط به دلیل اینکه می توانند کاری را انجام بدهند” ، این افراد تنها برای پول شما ، با شما کار خواهند کرد، اما اگر کسانی را که به آنچه شما باور دارید “باور دارند” را استخدام کنید، آنها با جان و دل برای شما کار خواهند کرد.

 و هیچ جا مثالی بهتر از برادران رایت پیدا نمی‌شود.

بیشتر مردم چیزی در باره سامول پیرپان لنگلی نمی‌دانند.

و اگر به اوایل قرن بیستم برگردیم، دستیابی به هواپیمای سرنشین‌دار متوری ، مثل موفقیت اینترنت در دنیای امروز است.

همه در تلاش برایش رسیدن به هواپیمای سرنشین‌دار متوری.

سامول پیرپان لنگلی دارای آن چیزی بود که ما آن را تحت عنوان ” دستورالعمل رسیدن به موفقیت” می شناسیم.

منظورم اینکه حتی حالا هم شما از مردم می پرسید، چرا محصول شما یا چرا شرکت شما شکست خورد؟

 و مردم همیشه به شما یک قالب رو ارائه می کنند از سه چیز مشترک : کمبود سرمایه ، افراد اشتباه ، شرایط بد بازار .

اغلب افراد علت شکست کسب و کار خود را سه چیز میدانند :  کمبود سرمایه ، افراد اشتباه ، شرایط بد بازار .

همیشه همین سه چیز است، پس بگذارید برسی کنیم. سامول پیوپان لنگلی ۵۰ هزار دلار از سازمان جنگ ارتش دریافت کرده بود تا ماشین پرنده بسازد.

مسئله پول وجود نداشت. او کرسی تدریس در دانشگاه هاروارد داشت و در مجتمع تحقیقاتی اسمیتثونین کار می کرد و ارتباطات بسیار عالی داشت او همه مغزهای بزرگ زمان خود را می شناخت.

 او بهترین مغزهایی را استخدام کرده بود که با پول میشود پیدا کرد و شرایط بازار درخشان بود. نیویورک تایمز همه جا بدنبال او بود، و همه از لنگلی حمایت می کردند.

پس چطور است که ما تا به حال چیزی در مورد سامول پیرپان لنگلی نشنیدیم؟

فقط چندصد مایل آن طرف تر در دیتون اوهایو ، آقایان الیور رایت و ویلبر رایت ، هیچ کدام از آنچه که ما به عنوان رموز موفقیت می شناسیم را نداشتند.

آنها هیچ پولی نداشتند، آنها هزینه‌های رویایشان را با پولی که از تعمیرگاه دوچرخه شان درمیامد می پرداختند، حتی یک نفر از تیم برادران رایت تحصیلات دانشگاهی نداشتند، نه حتی الیور یا ویلبر و نیورک تایمز بدنبال آنها در هیچ جا نبود.

تفاوت در این بود، الیور و ویلبر با یک آرمان ( هدف عالی ) به پیش می‌رفتند با یک هدف، با یک باور. آنها باور داشتند که اگر آنها بتوانند سر از راز این ماشین پرنده در آورند، این ماشین پرنده جهت دنیا را تغییر خواهد داد.

سامول پیرپان لنگلی متفاوت بود. او می خواست پولدار شود، و می خواست معروف شود.

 او بدنبال نتیجه بود. او بدنبال ثروت بود. حالا بیا و تماشا کن که سرانجام چه شد. کسانی که رویای برادران رایت باور کردند با جان و دل با آنها کار می کردند.

 آنهای دیگر فقط برای چک حقوقشان کار می کردند و آنها داستانهایی تعریف می کردند از اینکه چطور هر بار که برادران رایت بیرون می رفتند، مجبور بودند که پنج سری از قطعات را با خود ببرند، چون این تعداد دفعاتی بود که آنها می توانستند سقوط کنند تا قبل از اینکه هوا تاریک شود.

و سرانجام در هفدهم دسامبر ۱۹۰۳ برادران رایت پرواز کردند، و هیچ کس انجا نبود که حتی ببیند. جهان چند روز بعد متوجه این واقعه شد.

 و گواه دیگری که لنگلی انگیزه اشتباهی داشت این است که:

روزی که برادران رایت پرواز کردند، او از کار دست کشید. او می توانست بگوید، « این یک دستاورد شگفت انگیزاست، دوستان، و من برپایه فن آوری شما آن را پیشرفته تر خواهم کرد» او اولین نفر نبود، پولدار نشد، معروف نشد ، پس ول کرد.

مردم آنچه که شما انجام می دهید را نمی پزیرند، اونها دلیلی که آن کار را انجام می دهید می پذیرند.

و اگر در باره آنچه که باور دارید صحبت کنید، کسانی را جذب می کنید که به آنچه که باور دارید باور دارند.

اما چه اهمیتی دارد که کسانی را جذب کنید که به آنچه که شما باور دارید باور دارند؟

 چیزی که ” قانون انتشار نوآوری Diffusion of Innovations  یا  IDT ” نام دارد، و اگر که این قانون را نمی‌شناسید حتما این قاعده رو میشناسید:

  • اولین 2.5 درصد جامعه ما نوآوران ( تمایل به امتحان یک چیز جدید ) هستند.

  • 13.5 درصد بعدی از جمعیت پذیراهای اولیه هستند.

  • ۳۴ درصد بعدی اکثریت اولیه هستند،

  • 34 درصد بعدی اکثریت آخر و  16%  آخر نیز عقب مانده‌ها هستند.

تنها دلیلی که این افراد ( عقب مانده‌ها ) تلفن‌های دکمه دار می خرند این است که دیگر نمی‌توانید تلفن با شماره گیر چرخشی ( تلفن ثابت اولیه رو میزی و سیاه ) بخرید.

قانون انتشار نوآوری علت موفقیت Diffusion of innovations

ما همه در زمانهای مختلف در جاهای مختلفی از این نمودار قرار میگیریم، اما چیزی که قانون انتشار نوآوری به ما میگوید این است که اگر شما به دنبال موفقیت در سطح وسیعی از بازار هستید یا به دنبال پذیرفته شدن یک ایده توسط اکثریت بازار هستید، هنگامی که شما به این موفقیت دست پیدا می‌نمایید که در روی نمودار در بازه 68 درصد میانی باشید ، ولی اگر دربازه بین ۱۵ تا ۱۸ درصد باشید حتما شکست خورده‌اید.

 من خیلی دوست دارم که از بیزنس ها بپرسم « کار جدیدتان چقدر جا افتاده؟» و اونها خیلی دوست دارند که با افتخار بگویند « آها، در حدود ۱۰ درصد ».

بسیار خوب ، اما ممکن است که بعد از ۱۰ درصد ، با مشتریها به مشکل بخورید. هر برندی ممکن است در ابتدا تا حدود ۱۰ درصد مشتریان را راغب نماید، مشتریانی که فقط « موضوع رو گرفتن ».

این مثل یک احساس دلی هست ،‌« آها ، اونا موضوع رو گرفتن ».

مشکل این است: چطور مشتریانی را که “موضوع را میگیرن” پیدا کنیم پیش از اون که با اونها بیزینس کنیم، به جای کسانی که “موضوع را نمیگیرن” ؟

پس این اینجاست، این فاصله کوچک که شما باید ببینید، همان است که جفری مور اسمش را می گذارد « عبور از پرتگاه »، اکثریت اولیه چیزی را آزمایش نخواهند کرد تا فرد دیگری اول آن را آزمایش کرده باشد.

 و این افراد، مبتکران و پذیراهای اولیه هستند. این گروه از افراد گرفتن ” تصمیمات دلی ” برایشان راحت است.

گرفتن تصمیمات احساسی برای آنان راحت‌تر است ،  و این تصمیم گیری آنها از آنچه که در مورد دنیا باور دارند نشات گرفته و نه اینکه فقط چه محصولاتی در دسترس است.

اینها کسانی هستند که وقتی یک iPhone  که تازه وارد بازار می شود ، برای شش ساعت در صف می ایستند که آن را بخرند ، در حالی که می توانند یک هفته بعد راحت بروند داخل  و یکی را بخرند.

 اینها کسانی هستند که برای تلویزیون های مسطحی که تازه به بازار آمده بود ۴۰ هزار دلار خرج کردند، با وجود اینکه آن پایین بود. و با این حال آنها اینکار رو نکردند چون که تکنولوژی آن عالی بود، آنها این کار را کردند، چون که می خواستند اولین باشند.

مردم آنچه که شما انجام می دهید را نمی پذیرند، اونها دلیلی که آن کار را انجام می دهید می پذیرند. و کاری که شما می کنید به سادگی اثبات می‌کند که به چه چیزی باور دارید.

در واقع، مردم کارهایی را انجام میدهند که اثبات کنند به چه چیزی باور دارند. 

دلیلی که آن فرد  iPhone را در آن شش ساعت اول خرید، و برای شش ساعت در صف ایساده ، به دلیل باوری است که در باره دنیا دارند، و شکلی است که میخواهند همه به آنها نگاه کنند:  آنها اول بودند.

مردم آنچه که شما انجام میدهید را نمی پذیرند ، انها دلیلی که آن کار را انجام می دهید میپذیرند.

پس بگذارید از قانون انتشار نوآوری برای شما یک مثال معروف بیاورم، یک شکست معروف و یک موفقیت معروف.

اول، یک شکست معروف : ما یک ثانیه قبل گفتیم، که اگر دستورالعمل موفقیت ” پول و افراد درست و شرایط بازار خوب است” باشد، پس شما باید موفق باشید.

به TiVo نگاه کنید. از زمانی که TiVo (دستگاه جانبی برای تلویزیون ) به بازار آمد در حدود هشت یا نه سال پیش تا همین امروز، آنها تنها محصول باکیفیت بازار بودند. اونها سرمایه گزاری بسیار خوبی داشتند. شرایط بازار عالی بود. منظورم اینه که، ما از TiVo به شکل فعل استفاده می‌کنیم. من چرت و پرت های ویدیو Time Warner رو همیشه Tivo می‌کنم.

اما TiVo یک شکست تجاری است. آنها هیچ وقت پول نساختند. و وقتی که پذیره نویسی سهام کردند، سهامشان در حدود ۳۰ یا ۴۰ دلار بود و بعد سقوط کرد و هیچ وقت بالای ۱۰ دلار معامله نشد. در واقع، من فکر نمیکنم هیچ وقت حتی بالای ۶ دلار هم معامله شده باشد، بجز یک چند مورد کوچک. چون میبینید، وقتی Tivo محصولش را عرضه کرد به ما گفتند که چه دارند.

به ما گفتند:

« ما یک محصول داریم که تلویزیون زنده را متوقف می کند، پیام های بازرگانی را رد می کند، تلویزیون زنده را به عقب بر میگرداند آنچه را که شما عادت به دیدن دارید بخاطر می سپارد بدون اینکه حتی شما بخواهید.» و عامه بدبین گفتند

« ما باور نمیکنیم. ما احتیاجی به این نداریم. ما این رو دوست نداریم. شما ما رو می ترسانید.»

چی میشد اگر می گفتند، اگر شما از دسته افرادی هستید که دوستدارید که تسلط کامل داشته باشید بر همه جنبه های زندگیتان، پسر، ما یک محصول برای شما داریم. تلویزیون زنده رو متوقف میکنه، پیامها رو رد می کنه، برنامه های مورد علاقتون رو نگه می دارد، و …

مردم آنچه که شما انجام می دهید را نمی پذیرند، اونها دلیلی که آن کار را انجام می دهید می پذیرند. و کاری که شما می کنید به سادگی به عنوان اثبات آنچه که باور دارید عمل می کند.

حالا اجازه بدهید برایتان یک مثال موفقیت بیاورم از قانون انتشار نوآوری :

در تابستان ۱۹۶۳۲۵۰ هزار نفر به میدان بزرگ واشینگتن آمدند تا سخنرانی دکتر کینگ را بشنوند. برای آنها هیچ دعوتنامه‌ای فرستاده نشده بود، و هیچ وب سایتی هم نبود که تاریخ را چک کنند.

شما چطور همچین کاری میکنید؟

خب، دکتر کینگ تنها کسی در آمریکا نبود که یک سخنور بزرگ باشد. او تنها کسی در آمریکا نبود که آزار دیده بود در آمریکای قبل از حقوق مدنی در واقع بعضی از ایده‌های او بد بودند.

اما او یک استعداد داشت. او دوره راه نمی افتاد به مردم بگوید که آمریکا به چه تغییراتی احتیاج دارد. او دوره گشت و به مردم گفت که به چه چیز باور دارد.

« باور دارم، باور دارم، باور دارم» به مردم می گفت. و کسانی که به آنچه باور داشت باور داشتند، آرمان او را گرفتند و مال خود کردند و آنها را به دیگران گفتند. و بعضی از آن مردم ساختار هایی ساختند تا این کلام رو به افراد  بیشتری برسانند. و بیا و تماشا کن ۲۵۰ هزار نفر آمدند تا در روز مقرر و ساعت مقرر تا سخنان او را بشنوند.

چه تعدادی از آنها برای او آمدند؟ صفر.

آنها برای خودشان آمدند. این چیزی بود که آنها درباره آمریکا باور داشتند که آنان را واداشت با اتوبوس برای هشت ساعت سفر کنند تا در آفتاب وسط آگوست در واشینگتن بایستند.

این چیزی است که آنها باور داشتند، و این ربطی به سیاه در مقابل سفید نداشت : ۲۵ درصد از حضار سفید پوست بودند.

دکتر کینگ باور داشت که دو نوع قانون در این دنیا وجود دارد :

 آنهایی که بوسیله یک نیروی برتر ساخته شده و آنهایی که توسط انسان ساخته شده.

 و فقط وقتی که قوانینی که بوسیله انسان ساخته شده با قوانین ساخته قدرت برتر همخوان باشد ما در یک دنیای عادلانه زندگی خواهیم کرد.

 و اتفاقا جنبش حقوق مدنی چیزی بود که کاملا به او کمک کرد تا آرمانش را زنده کند. 

ما او را دنبال کردیم، نه بخاطر او ، بلکه بخاطر خودمان. و ، به هر حال، او سخنرانی « من یک رویا دارم » را ایراد کرد، نه سخنرانی « من یک برنامه دارم » را.

حالا به سیاستمداران گوش دهید، با برنامه های جامع ۱۲ نکته ای شان.

 آنها برای هیچ کس الهام بخش نیستند. چون یک طرف رهبران وجود دارند و در طرف دیگر کسانی که رهبری می کنند.

 رهبران مسند قدرت را در دست می گیرند یا حکمرانی را، اما آنهایی که رهبری می کنند برای ما الهام بخشند. چه آنها اشخاص باشند یا تشکل ها، ما کسانی را دنبال می کنیم که رهبری می کنند، نه به این دلیل که مجبوریم، بلکه به این دلیل که می خواهیم.

ما کسانی را که رهبری می کنند را دنبال می کنیم، نه بخاطر آنها، بلکه به خاطر خودمان.

و این همان کسانی هستند که با « چرا » شروع می کنند که این توانایی را دارند که برای کسانی که اطرافشان هستند الهام بخش باشند یا کسانی را پیدا کنند که برای آنان الهام بخش باشند.

خیلی از شما متشکرم.

  • مترجم  : سرکار فرحناز سرابی داریان
  • تصحیح مجدد : دکترسیدرضاآقاسیدحسینی

مدل انتشار نوآوری – قانون انتشار نوآوری

مطالب این سایت شامل حمایت از حق مؤلف و مترجم بوده و هرگونه کپی برداری بدون درج لینک منبع پیگرد قانونی دارد.

5/5 - (7 امتیاز)

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *